درباره وبلاگ ![]() به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد من یکی از طرفدار ها ی درجه یک امیر غفور و میر سعید معروف و فرهاد قائمی هستم البته در کنارش بازیکن ها ی دیگه رو هم دوست دارم من 12 سالمه خودم والیبال هم بازی میکنم . و از خواهرم کیمیا جون ممنونم که کمکم کرده و خودش هم یک وب داره خیییییییییلی خوبه به نام والیبال ایران جهانی شد حتما بهش سر بزنیدنظر ویادتون نره در نظر سنجی شرکت کنید اگر خواستید لینک کنید این عنوان وب من هست : با ما دنیای والبیال رو تجربه کنید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
با ما دنیای والیبال را تجربه کنید
سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : كيانا
به عنوان بازیکنی که در تیم جوانان در بین بهترین های جهان قرار گرفتی، عضو تیم ملی بزرگسالان هم شدی و بعنوان مهره اصلی در تیم باریج اسانس بازی می کنی، آیا مسئولان انتظاراتی را که داشتی برآورده کردند؟ * واقعا از مسئولان انتظاری نداری؟ * در مورد مرحوم حجازی و نقش او در والیبال کاشان و این باشگاه چه نظری داری؟ * برنامهای برای لژیونر شدن داری؟ به نظر می رسد بازی بهنام محمودی را خیلی می پسندی؟ * امکان حضور شما در سوپر لیگ به عنوان سرباز وجود دارد؟ * برای ادامه تحصیل چه برنامه ای داری؟ * رشته مورد علاقهات چیست؟ * خانواده در موقعیت تو چقدر نقش داشت؟ * با هواداران تیم چه صحبتی داری؟ * و حرف آخر...تشکر میکنم از پدر و مادرم که برای من خیلی زحمت کشیدند، مهندس حجازی، مربیانم آقایان شجاعی، ست کوویچ، ولاسکو، هواداران تیم و از شما که این فرصت را فراهم کردید. این هم از مصاحبه=خب حالا خودم هرچی از امیر دیدم میگم.من 3 سال قبل رفته بودم به یه جلسه روضه در ایام ماه محرم.این مجلس در مسجد امام کاشان بود.اون زمان هنوز امیر تیم ملی دعوت نشده بود.ولی توی باریج اسانس بازی میکرد.بعد از اینکه اوضه تموم شد داشتم از مجلس میرفتم بیرون که یهو چشمم به امیر افتاد.آقا امیر به یه پایه ای تکیه داده بود.من تا اون لحظه هنوز ایشون رو از نزدیک ندیده بودم.برام خیلی جالب بود.رفتم جلو جالب بود امیر اصلا منو نمیشناخت اما وقتی منو دید از جاش بلند شد و با من دست داد.بعد من خیلی شوق کرده بودم.انقدر ایشون سلام و احوال پرسی کرد که من فکر کردم با ایشون فامیلم.بعد من یه کم ازش تعریف کردم.اون شب شبی بود که باریج اسانس از داماش توی کاشان برده بود.داماش هم اون سال تمام بازکنان ملی پوش را داشت.من به امیر گفتم که ایول امیر اقا.روی بازیکنان تیم ملی رو کم کردی.ایشون هم با خنده جواب داد که خواهش میکنم.این از اولین دیدار.دفعه ی بعد رفته بودم ورزشگاه برا بازی باریج اسانس.اولین بارم بود که از نزدیک رفته بودم بازیو ببینم.خیلی برام جالب بود.این برمیگرده به بعد از جام ملت های اسیا که ایران قهرمان شد.همه تماشاگرا میگفتن=چین و ژاپن و کره-همگی شدن در جا پاره-امیر غفور دیدی چیکار کرد-اسیا رو تار و مار کرد.منم این شعارو با صدای بلند میخوندم.بعد از بازی رفتم تو رختکن باریج البته تو نرفتم نزدیکش وایسادم.امیر اومد بیرون.لیدر باریج بقلش کرد و یه کم با هم صحبت کردن. بعد یه روز دیگه رفته بودم یه جایی نزدیک خونمون جشن رفتم اونجا یه جایی نشستم که به پشتی تکیه بدم.بقل من یه پسر بود حدود 11 12 ساله.من با گوشیم بازی میکردم و اون پسر هم با گوشیش عکس میدید.یه لحظه به گوشیش نگاه کردم دیدم عکس های والیبالی زیاد داره.گفتم شما والیبال بازی میکنی؟گفت اره تو تیم مدرسه هم هستم.عکسهای غفور رو زیاد داشت.من بهش گفتم عکسای والیبالی رو برام بلوتوث کنه.بعدش من به اون پسر گفتم که والیبال خیلی خوبه منم بازی میکنم و از این حرفا.اونم گفت که درسته. منم خیلی والیبالو دوست دارم.یهو گفت که من داداش امیر غفورم.من جا خوردم.گفتم داداش غفور؟گفت آره بخدا.من باورم نشد گفتم اگه راست میگی شمارش چنده؟بعد شماره امیر رو اورد و به من نشون داد.نوشته بود امیر.بعد یکی از مغازه داران محله مونم اونجا بود گفت اره راست میگه.من اوردمش اینجا.این مغازه دار یه جورایی با غفور اشناست.بعدش من خیلی خوش حال بودم.شماره امیر رو از داداشش گرفتم ولی خجالت میکشیدم که زنگ بزنم.بعد که اومدم خونه چند تا پیام به داداشش آقا محسن دادم و یه جورایی با هم رفیق شدیم.یه روز اومد محلمون رفتیم با هم والیبال بازی کردیم.خلاصه کم کم با امیر هم رفیق شدم البته نه زیاد در حد یه پیامو و یه اشنایی کوچیک.من که خیلی خوش حال بودم.بعد از قهرمانی ایران تو اسیا(البته این مطلب برا قبل از اینه که برم ورزشگاه)یه پیام به امیر دادم و بهش تبریک گفتم.آقا امیر جواب داد که این قهرمانی مبارک همه باشه.یه بار دیگه با دوستم رفته بودیم تمرین های باریج اسانس دوستم میخواست یه پیراهن یادگاری از امیر بگیره.وایسادیم تا تمرین تموم شد.رفتیم پیش امیر و دوستم گفت؟آقای غفور یه پیراهن یادگاری دارین؟امیر گفت بله دارم ولی خونه دارم.اینجا ندارم.دوستم گفت اگه میشه برام بیارید.امیر گفت باشه برات میارم.دوستم یه کم پروء گفت اقای غفور فردا برام بیار امیر گفت باشه حتما برات میارم.فرداش رفتیم پیراهنو بگیریم.تا دوستم گفت آقای غفور پیراهن فورا از کیفش یه پیراهن نارنجی اورد بیرون و به دوستم داد.دوستم ازش تشکر کرد و امیر گفت خواهش میکنم.یه پیراهن بود و شرت ورزشی.با شماره 10.ما فهمیدیم که این پیراهن خود اقای غفور بوده.در کل بگم اقای غفور یکی از خوش اخلاق ترین ورزشکاران کشور هستند.واقعا حرف نداره اداب معاشرتش با مردم.یه دفعه دیگه هم با دوستم رفتیم دم ماشین غفور قبلا پرشیا سفید داشت اما الان مزدا 3 داره.بعد دوستم پرسید آقای غفور فلان نفر رو میشناسی با شما همکلاس بوده؟امیر با لهجه کاشونی گفت"حالا مه یادم نی.با خیلیا هم کلاس بودم.ولی الان یادم نیست.اینم یه خاطره دیگه از امیر.من الان نمیتونم دیگه ازش چیزی بگم.خیلی طولانی میشه.انشالله دفعه های بعد بیشتر میگم. نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |